درباره کتاب « محمد بلوری خاطرات شش دهه روزنامه نگاری »
درباره کتاب «محمد بلوری خاطرات شش دهه روزنامه نگاری»
از هوشنگ ورامینی تا سمیه
این بازار هیچ وقت خراب نیست
برای اغلب ما ایرانیها تواضع و شکسته نفسی بخش مهمی از زندگی کاری ما را تشکیل میدهد. ثروتمندان و طبقه بازاری ما سالهاست عادت به مخفی نگه داشتن حرفه خود دارند. چه بسیار افراد ثروتمندی که صبح به صبح با کیسهای پارچهای عازم بازار هستند و هربار هم صحبت از وضع اقتصادی به میان میآید با جمله «بازار که خرابه» سر و ته ماجرا را هم میآورند. البته جماعت نوکیسه و ژن خوب از این قاعده مستثنی هستند و به شکلی بی قاعده داشتههای مادی و نداشتههای معنوی خود را در فضای مجازی و بلوار اندرزگو به رخ جامعه میکشند که آن حکایت دیگری دارد.
دامنه تواضع و شکسته نفسی اما فقط محدود به مال و منال دنیوی نیست. بسیاری از ما ایرانیها نسبت به تجربهها و دانش خود نیز متواضع هستیم و از نشر و انتشار آن خودداری میکنیم مبادا چشم حسودی از این دیدن داشتههای معنوی ما آب مروارید بگیرد!
حالا در چنین شرایطی وقتی فردی مانند «محمد بلوری» اقدام به انتشار کتاب خاطرات خود میکند،اقدام او ارزشمند و مهم تلقی میشود. البته محمد بلوری نه در این کشور وزیر و وکیل بوده و نه کارخانهدار و صاحب حجره در بازار. او یک روزنامه نگار ساده و بی ادعا بوده که هنوز بعد از گذشت شصت سال – بله درست خواندید شصت سال – همچنان به این حرفه اشتغال دارد و از راه روزنامه نگاری خوراک جسم و روح خود را فراهم میکند.
محمد بلوری کیست؟
اگر جزو جوانهای جامعه باشید کافی است تا پای خاطرات پدران خود بنشینید و از آنها درباره صفهای مقابل کیوستهای روزنامه فروشی در گذشته سوال کنید. این گذشته خیلی هم دور نیست. تقریبا تا أواخر دهه هفتاد و حتی میانههای دهه هشتاد نیز دکههای روزنامه فروشی در کنار عرضه شارژ دوتومنی و پنج تومنی ایرنسل و سیگار نخی بهمن کوچیک و أنواع و اقسام شکلات و کیک، چیزی به نام روزنامه میفروختند که در غیاب اینستاگرام و تلگرام یکی از معدود وسیلههای ارتباطی ملت با دنیای داخل و خارج و کسب اطلاعات بود. کمی قبلتر در دهه هفتاد و قبلتر از آن در دهه هشتاد ملت برای به دست آوردن روزنامه که تعداد آن کمی اندک بود و خیلی زود تمام میشد، باید در مقابل دکههای روزنامه فروشی صف تشکیل میدادند تا یک روزنامه به آنها برسد. مثل حالا که ملت در مقابل فروشگاههای عرضه مرغ و تخم مرغ صف میبندند تا این محصول گرانبها را به قیمت دولتی تهیه کنند! ملاحظه میفرمایید که در گذر زمان وضعیت اندکی تغییر کرده و با مرتفع شدن نیاز مردم نسبت به اطلاعات به لطف وجود اینستاگرام و تلگرام و ماهواه، نیاز آنها به سیر کردن شکم وارد مرحله تازهای شده است!
در دوره صف بستن مقابل دکههای روزنامه نگاری قهرمانهایی زندگی میکردند که با تلاش و کار شبانه روزی و حضور در حوزههای خبری و در رقابت با دیگر همکاران خود مطالبی تولید میکردند که به آن «خبر داغ» میگفتند. این خبرها کجا منتشر میشد؟! در جایی به نام صفحه حوادث. حالا این آقای بلوری هم یکی از همان خبرنگارانی بود که با حضور در دادگستری و پزشکی قانونی و زندان و سر و کله زدن با پاسبان و قاضی و دزد و قاچاقچی، خبرها و مطالبی را تهیه میکرد تا پدران و بلکه پدر بزرگان و داییها و عموهای ما بتوانند در سر راه اداره به منزل با خریدن روزنامه کیهان و خواندن صفحه حوادث، هنگام ورود به منزل حرفی برای بیان پیش زن و فرزند داشته باشند و اینطوری به گرم شدن کانون خانواده و تداوم پیوندهای زناشویی کمک کنند. حالا آقای بلوری که بعد از نیم قرن و ده سال فعالیت در این حوزه تمام موهایش یکدست سفید شده، با صبر و حوصله و انرژی طی همراهی بار وزنامه نگار سختکوشی به نام سعید ارکان زاده یزدی نشسته و تمام خاطراتش را – البته آن بخشهایی که گفتنی بوده – را تعریف کرده و نوشته که حاصل آن شده این کتاب خواندنی.
خاطرههای جمعی در دهههای مختلف
آقای بلوری پوشش بسیاری از اخبار و رویدادهای حوادث طی شش دهه گذشته را به عهده داشته است. جوانترها شاید ماجرای شاهرخ و سمیه که البته این سمیه با اون سمیهای که اخیرا دیدهاید و دربارهاش شنیدهاید فرق میکند! و خفاش شب یا قتلهای زنجیرهای را به خاطر بیاورند. پنجاه سالهها حتما تیتر «نزن سرباز» و تیتر معروف «شاه رفت» در روزهای انقلاب را از او به خاطر دارند و پدربزرگها حتما با شنیدن نام «حسنعلی منصور» و «هوشنگ ورامینی» و «طیب حاج رضایی» و… متوجه میشوند بلوری چکار کرده است. برخی مسائلی که در این کتاب به اونها پرداخته شده برای سالهایی طولانی در غیاب اینترنت و شبکههای اجتماعی جزو خاطرات جمعی و شفاهی مردم بودند. مثل مرگ مشکوک فرد کارخانه داری به نام احمد علی ابتهاج در زمان پیش از انقلاب که گفته میشد پلاکی در گردنش بوده که شماره رمز حساب کلان بانکیاش در سوییس روی اون نوشته شده بود و البته جنازهاش هیچ وقت پیدا نشدن تا اعدام طیب حاج رضایی و بعد هم داستان کلاهبردار معروفی به نام هوشنگ بلیغ که یکبار کاخ دادگستری رو به یک نفر فروخته بوده. البته اینها نامهای مشهور است والا در طی این سالها جنایت و مکافاتی نبوده که آقای بلوری به واسطه مسوولیت خود در روزنامههای کیهان،اعتماد،ایران و… به روایت آن نپرداخته باشد
شکل گیری زندگی اجتماعی جدید در ایران
کتاب در ۵۳ فصل روایت شده است.مثل اغلب کتاب های اینچنینی ماجرا از روایت دوران کودکی سوژه – یعنی آقای بلوری- آغاز میشود. زمانی که
آقای بلوری پسری منزوی بوده اما چون قلم خوبی داشته و برای بچه های مدرسه که عاشق دخترهای مدرسه بغلی میشدند نامه عاشقانه مینوشته، درآمد خوبی از این راه داشته است. الان به این کار تولید محتوا و کپی رایتری میگویند اما آن زمان نامی برای آن وجود نداشته است!
کتاب اشاره هایی هم به گذشته پدر آقای بلوری دارد که در زمان انقلاب بلشویکی در شوروی – یعنی حدود ۱۰۰ سال پیش – برای کار و کسب درآمد به شوروی میرود و در آذربایجان کار و کاسبی به راه میاندازد و بعد تا پای چوبه اعدام میرود و بعدها که به ایران برمیگردد، برای کار و کاسبی راهی شمال کشور میشود تا در کارخانههایی که توسط پهلوی پدر و پسر راه اندازی شده کارگری کند. آقای بلوری هم نهم اسفند ۱۳۱۵ در شمال کشور به دنیا میآید و… بعد هم که دیگر روایت وارد شدن آقای بلوری به روزنامه نگاری را میخوانیم و اینکه از خبرنگاری در گروه حوادث کم کم به مسوولیت دبیری این روزنامه میرسد و سپس سردبیر میشود و در اوج سالهای رقابت شدید بین کیهان و اطلاعات در بخش خبر چه حماسهها که نمیآفریند و چه شیطنتها که نمیکند! در این کتاب دورهای طولانی روایت میشود که به نوعی زندگی جدید اجتماعی در ایران شکل میگیرد. کارخانههای جدید و صنایع متولد میشوند و زندگی شهرنشینی شکل جدیدی به خود میگیرد.
تکههای گمشده تاریخ
هم نسلهای آقای بلوری کم نبودهاند اما ایشان از معدود افرادی است که اقدام به نگارش خاطراتش کرده است. کتاب لحن بی پروایی دارد و در خیلی از بخشها مسائلی را بیان میکند که برای مخاطب تازگی دارد. مثلا درباره ترور حسنعلی منصور توسط فدائیان اسلام در دهه چهل که بعدها عاملان آن توسط رژیم پلهوی اعدام شدند، برخلاف تصور عامه مردم که فکر میکردند فدايیان اسلام باعث مرگ این نخست وزیر شدند، بلوری افشاگری میکنه که اصلا علت مرگ منصور اون ترور نبوده و در اثر اهمال مسوولان بیمارستانی که منصور در اون بستری بوده، مرگ نخست وزیر اتفاق میافته و ظاهرا محمد رضا شاه خیلی بدش نمی اومده نخست وزیرش زحمت رو کم کنه.
خبرنگاری و کارآگاهی
کتاب روزگار بلور در کنار پرداختن به مسائل روز و حوادثی جنبههای آموزشی هم داره که مطالعه اون برای افراد فعال در حوزه تولید محتوا توصیه میشود. در این کتاب درباره آینده مطبوعات هم مطالب جالبی مطرح شده است. بد نیست بدانید بر أساس خاطرات آقای بلوری چند فیلم ساخته شده که «خارج از محدوده» ساخته رخشان بنی اعتماد مهمترین آنها است.
مطالعه این کتاب علاوه بر اینکه مخاطب را با چند دوره تاریخی و مناسبات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مردم در آن دورهها آشنا میکند، مسیر تهیه محتوا، انتخاب سوژه و پرداختن به سوژه در دورهای که چیزی به نام اینترت و گوگل نبوده جزو ویژگیهای این کتاب است.
بلوری نگاهی دقیق و جست و جوگر به موضوعها داشته و مثلا پس از گذشت شصت سال برخی سوژههایش را پیگیری کرده تا به نتیجه رسیده است. یکی از این سوژه ها ماجرای انداختن مخالفان رژیم سابق به داخل دریاچه نمک قم بوده که او بعد از شصت سال به سراغ افراد مطلع رفته تا پاسخی را که سالها به دنبالش بوده پیدا کند. او حتی در بخشهایی از زندگی حرفهای از چهارچوب کاری معمول خارج شده و مثلا در پرونده قتلهایی که توسط فردی به نام هوشنگ ورامینی انجام شده، به کشف جرم کمک کرده است. بخشهای مربوط به جنگ ظفار و حضور ارتش ایران در عمان برای جنگ با چریک های یمنیِ کمونیست هم بسیار جذاب است. مطالب حادثهای که آقای بلوری نوشته آنقدر جدی بوده که حتی در مقطعی به دستور محمد رضا شاه دستور توقیف صفحات حوادث کیهان برای مدتی صادر میشه و این فرد به عنوان نویسنده آن مطالب به ساواک احضار و مجبور به نوشتن مطالب تملق آمیز درباره شاه میشود.
حوادث سفید
اهمیت این نویسنده صرفا به دلیل نوشتن مطالب حادثهای و هیجانی نبوده بلکه اون مبدع شکل خاصی از روزنامه نگاری حادثهای معروف به «حوادث سفید» بوده که طی آن با اطلاع رسانی درست و به موقع خانوادههای گمشده زیادی فرزندانشان را پیدا کردهاند و افراد بیگناهی از اعدام نجات پیدا کردهاند.
انگیزه و انرژی آقای بلوری در هشتاد و پنج سالگی برای ما این نکته آموزنده را دارد که هیچ وقت برای ثبت و ضبط خاطرهها و تجارب ما دیر نیست و حتی اگر امکان انتشار کتاب نداشته باشیم، میتوانیم در فضای مجازی این کار را انجام دهیم و مخاطبان فراوانی برای مطالبمان پیدا کنیم.